جدول جو
جدول جو

معنی مختفی شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مختفی شدن
پنهان شدن، نهان گشتن، مخفی شدن، مکتوم ماندن، پوشیده ماندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممتلی شدن
تصویر ممتلی شدن
پر شدن لبالب شدن: (مدتی غوغای این سودا در بام دماغ دزد فرو گرفته بود و وعای ضمیرش ازین اندیشه ممتلی شده) (مرزبان نامه. . 1317 ص 112)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتفع شدن
تصویر مرتفع شدن
برافراشته شدن، بلند ساخته شدن، از میان رفتن برافراشته شدن: (بهرام گور) بر سریر مملکت استقرار یافت و رایت دولت او مرتفع شد، بلند بنا شدن، برطرف شدن رفع شدن: اکنون نگرانی او مرتفع شده
فرهنگ لغت هوشیار
متفق گردیدن یکی شدن همیوگشتن ساز وار شدن یکی شدن متحد شدن: آخر الامر بر آن متفق شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطفی شدن
تصویر منطفی شدن
خاموش شدن: (تابش آتش روح طبیعی از هیبت ایشان منطفی شد) (جوامع الحکایات 14: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتفت شدن
تصویر ملتفت شدن
نگریستن، آگاه شدن متوجه شدن توجه کردن: (بعدها ملتفت شدم که یک عبای یدکی خوانساری کلفت هم برای فصل سرما دارد) (جمال زاده. سروته یک کرباس 155: 1)، آگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتفی شدن
تصویر منتفی شدن
از بین رفتن: (موضوع منتفی شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتفع شدن
تصویر منتفع شدن
سود یافتن نفع بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسی شدن
تصویر مکتسی شدن
جامه پوشیدن: (هر گه که گوهر عقل درو (انسان) بجنبش آید ذات او بلباس ملکیت مکتسی شود) (مرزبان نامه. . 1317 ص 103)
فرهنگ لغت هوشیار
هند ماندن شناساندن شناسانده شدن از طرف شخصی بدیگری بوسیله ذکر نام و شغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتری شدن
تصویر مشتری شدن
خریدار شدن خریدار چیزی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعفی شدن
تصویر مستعفی شدن
کناره گرفتن از کار کناره گیری کردن از شغل خود استعفا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جدا شدن متفاوت بودن: همه قوتهای نفس در یک محل باشند و در وصف مختلف شوند
فرهنگ لغت هوشیار
بر گزیده شدن آزاد شدن در گزینش آزاد کام شدن اختیار داده شدن مجاز شدن، انتخاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختتم شدن
تصویر مختتم شدن
افدماندن به پایان رساندن بپایان رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتلی شدن
تصویر مبتلی شدن
گرفتار شدن: آخر عمر بضعف پیری و عجز مبتلی شده بود، معتاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخفی شدن
تصویر مخفی شدن
نهانیدن پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکفی شدن
تصویر مکفی شدن
کفایت شدن بانجام رسیدن، از میان رفتن: (و چون شر این حادثه ان شا الله مکفی شود) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 185)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستفیض شدن
تصویر مستفیض شدن
((~. شُ دَ))
فیض بردن، نیکی دریافت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتهی شدن
تصویر منتهی شدن
انجامیدن، فرجامیدن، به پایان رسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخفی شدن
تصویر مخفی شدن
ناپدید شده
فرهنگ واژه فارسی سره
پر شدن، لبالب شدن، لبریز گشتن، آکنده شدن، مملو شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاموش شدن، به خاموشی گراییدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پناه خواستن، پناه جویی کردن، پناه آوردن، پناهنده شدن، زینهار خواستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متوجه شدن، توجه کردن، دریافتن، التفات کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شناسانده شدن، ارائه شدن، عرضه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کناره گیری کردن (ازشغل، مقام) ، استعفا دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برخوردار شدن، بهره مند شدن، منتفع گشتن، سودبردن، بهره گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فیض بردن، برخوردار شدن، بهره مند شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برطرف شدن، رفع شدن، رفع و رجوع شدن، فیصله یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنهان شدن، نهان گشتن، خود را قایم کردن، ناپیدا شدن، نامرئی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برطرف شدن، از بین رفتن، از میان رفتن، مسکوت ماندن، رها شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اختلال یافتن، تباه شدن، آشفته شدن، پریشان شدن، ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد